اعتیاد مستاجر، سر صاحبخانه را بر باد داد!

اعتیاد مستاجر، سر صاحبخانه را بر باد داد!
;متهم درگیر در دام اعتیاد در تشریح سرگذشت فلاکت بارش اعلام کرد : وارد ۲۰ سالگی شده بودم که با دختری نوجوان ازدواج کردم . دو سال نامزد بودیم , ولی در همین مدت آهسته آهسته اختلافات من و همسرم شروع شد . بیکاری و بیپولی من بهاین اختلافات دامن میزد .
با وجود این , پس از گذشت دو سال از برگزاری مراسم عقدکنان , بالاخره زندگی مشترک مان را دربین هیاهوی همین اختلافات آغاز کردیم . این در حالی بود که من به خاطر بیکاری آرام آرام به مصرف مواد مخدر روی آوردم و استعمال تفریحی آن را با دوستانم به صورت پنهانی آغاز کردم .
هنوز مدت کوتاهی از ازدواج مان نگذشته بود که همسرم آبستن شد , اما جنین هفت ماههاش را سقط کرد . همین مسئله آتش اختلافاتمان را شعله ور ساخت به گونهای که شعلههای سوزناک آن با نیش و کنایهها و رفتارهای تحقیرآمیز اطرافیانم هر لحظه بیشتر زبانه میکشید .
در همین روزها , همسرم تقاضای طلاق داد و من نیز با سوءاستفاده از این موقعیت و به بهانه آهسته شدن اعصاب و روانم , بیشتر به سوی مواد مخدر گرایش پیدا کردم . پدرم نیز که راه و چاره چگونگی دخالت در اختلافات خانوادگی را نمیدانست , برای گرفتن طلاق وساطت کرد تا این نوع به من یاری دهد . پس از ماجرای طلاق , همسرم به دنبال سرنوشت خودش رفت و من نیز در مرداب مواد افیونی غرق شدم .
از طرف دیگر , پدرم برای آن که مرا از این شرایط روحی و روانی نجات بدهد , یک فروشگاه آجیل برایم راه اندازی کرد تا درگیر کار و زندگی شوم . در بین مشتریانم دختری بود که هر بار به اتفاق مادرش برای خرید آجیل به مغازه میآمد . دراین میان , دلداده «پریسا» شدم و به وی دل باختم . البته وقتی از پدرم خواستم به خواستگاری آن دختر برود , به شدت با این خواسته ام مخالفت کرد به این دلیل که معتقد بود اختلاف فرهنگی و اعتقادی شدیدی در میان ما موجود است و این ازدواج در نهایت فرجامی نخواهد داشت . البته هنگامی با اصرار و پافشاریهای اینجانب رو به رو شد , تصمیم گرفت منرا در تنگنای مالی قرار بدهد , به همین جهت کلید آجیل فروشی را از من گرفت و من باز هم بی کار شدم .
دیگر شبها هم به منزل نمیرفتم و اوقاتم را نزد دوستانم در پاتوقهای استعمال مواد مخدر سپری می کردم . پدرم که اوضاع را این گونه روئت کرد و متوجه شد زندگی ام را به نابودی میکشانم , رضایت داد صرفا به خواستگاری بیاید و دیگر کاری به کارم نداشته باشد .
خلاصه , من و پریسا وصلت کردیم , ولی اختلافات فرهنگی و اعتقادی بین خانوادهها شدت گرفت تا جایی که من مجبور شدم با اجاره یک زیرزمین در منطقه حاشیه شهر به صورت جداگانه زندگی کنم . این در حالی بود که هیچ کدام از اطرافیان من و همسرم به خاطر لجبازی با یکدیگر کمکی به ما نمیکردند .
دراین موقعیت مصرف مواد مخدر من هم افزایش یافته بود و هر بار تمایل به ترک اعتیاد میگرفتم نمیتوانستم هزینههای آن را پرداخت کنم . سه بار در مرکز ها ترک اعتیاد بستری شدم , البته صرفا چندین روز دوام میآوردم .
با آن که چندین ماه اجاره خانه ام عقب افتاده بود , اما من تنها درگیر تامین هزینههای اعتیادم بودم و بیشتر اوقات را هم در کنار برادرزنم به مصرف مواد میپرداختم . با خودم فکر می کردم کسی از شرایط اعتیادم خبر ندارد , در حالی که خودم را گول میزدم و کلیه اطرافیانم از زندگی شوریده من اطلاع داشتند .
خلاصه , فعالیت به جایی رسید که روزی با صاحب خانه به خاطر نپرداختن اجاره خانه دچار اختلاف شدیم و او قصد داشت من را از خانه اش خارج نماید . هر چند با پادرمیانی یکیاز بستگان دور میزبان ام , قرار شد در همان جا اقامت کنم , ولی وسوسه تصاحب خانه صاحبخانه رهایم نمیکرد به این دلیل که حس میکردم او کس و کاری ندارد و کسی پیگیر ماجرای گم شدن او نمی شود . به همین علت مهر سال ۹۷ اورا با یک نقشه حساب شده کشتم و انگشت سبابه اش را قطع کردم . بعد اثر انگشت اورا پای قولنامه جعلی زدم .